وبلاگ اخرین پست ها با 3 ستون

سایه های تبعید

سایه‌های تبعید چشمانم از شدت نور باز نمی‌شدند. خشکی هوا پوستم را ترک ترک کرده بود. نمی‌دانستم تا  چه مدت باید انتظار ‌بکشم. بعد از چندین روز تنهایی و انتظار، روی یک دیوار در جایی ناآشنا مانده بودم. همه چیز…

دنیا هیچ وقت با تو عادلانه رفتار نمی کند!

وقتی کوچک تر بود،همیشه برایش داستان دختر کبریت فروش را تعریف می کردند.داستان دخترکی بیچاره را که مجبور بود تا همه ی کبریت هایش را نفروخته به خانه برنگردد،داستان دخترکی که در آخر از این دنیا هیچ نصیبی نبرد و…

سرخوش

در اتاقم نشسته‌ام. به منظره بیرون که از پشت پنجره خودنمایی میکند نگاه می کنم. چه زیباست درختان کاج همیشه سبز. به آسمان نگاه می‌کنم. ابریست، آخر فصل پاییز است و من عاشق پاییز. درگیرم با ذهنم آخر می‌خواهد مرا…

رفع بلا

نجیب آقا باغبانِ هفتاد ساله، دیگر‌ نایِ رسیدگی به درخت زندگی را نداشت. سال ها وظیفه رسیدگی به آن را بر عهده داشت. اما دیگر خسته شده بود. به دیدن کدخدا رفت. توضیح اینکه این همه سال در آن باغ چکار می‌کرد، در چند جمله سخت بود…

آدوکانوماب

آدوکانوماب چشمانش را باز می‌کند. به سقف بالای سرش خیره شده است. سنگینی غیر منتظره ای بر شانه‌هایش حس می‌کند. به زحمت می‌نشیند، چشمش به پاهایی ناشناس می‌افتد. کسی کنارش است؟ طبق عادت پاهایش را پاندولی تکان می‌دهد. از اینکه…

عشق گونه

عشق گونه غذای پاپی را آماده کرد و همانطور که به جای همیشگی‌ می‌برد، سوت مخصوص غذا را برای پشموی سفیدش زد. ظرف آب را هم کنارش گذاشت. پسر، کجایی؟ بدو… بدو من باید برم بیرون. گشنه بمونی همسایه‌ها رو…

خون نوشته

خون نوشته کَت بسته داخل سلول هلم دادند، وحشیانه  رفتند عقب و دستبند را باز کردند. بوی تند عرقشان زد توی دماغم. بویی از جنس تنهایی و تاریکی. نگاههای تیزشان نشان از روزگار سخت پیش روی من را داشت. جر……
فهرست
error: محتوا محافظت شده است!